پارت۱

پارت ۱

همه منتظر به دستگاه نگاه میکردیم.هیچ کس پلک نمیزد و نفسا حبس شده بود.ینی این دفه جواب میداد؟
دستگاه از حرکت ایستاد و نور خیره کنندش کم کم محو شد.
هم نگران ایمان بودم هم کنجکاو بودم که این بار تونسته بود موفق بشه یا نه.به محض توقف دستگاه چند نفر دوییدن سمتش.درشو باز کردن و ایمان با سر و صورت خونی و لباسای پاره افتاد بیرون و چند ثانیه بعد شروع کرد به تشنج کردن.سر جام خشکم زده بود.
اگه اتفاقی براش بیفته چی...یکی داد میزد
_به پهلو بخوابونش
_سفت نگهش دار...
_ایمان اروم باش...ایمان...
من اما انگار یادم رفته بود چجوری نفس بکشم.
بدترین قسمتش این بود که اگه از دستش بدیم تقصیرکار من بودم.من بودم که اون دستگاهو اختراع کرد و من بودم که این فکرو تو سر همشون انداختم.
کمی بعد ایمان از حرکت ایستاد و بیهوش شد.بچه ها بلندش کردن و روی میز نزدیک من درازش کردن.
_ینی چه اتفاقی توی دستگاه افتاده...
_تا بهوش نیاد نمیفهمیم.
دستای سردمو مشت کردم و سعی کردم به خودم مسلط بشم.رو به آقای شریفی،رئیسم، با مِن و مِن گفتم
_چی شد؟
آقای شریفی نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
_نمیدونیم تا بهوش نیاد که نمیفهمیم.
رو به مهرداد ادامه داد.
_توی فیلما چی دیدی؟
_مثل هربار فقط برفک بود.هیچی ضبط نشد.
دکترای مخصوص سازمان بالا سر ایمان بودن.
مهرداد گفت
_خانوم حیدری؟
نگاه ترسیدمو بهش دادم و سوالی نگاهش کردم.
_باید اینو ببینین
به سمتش رفتم و کنار صندلیش ایستادم.به مانیتور اشاره کرد و گفت
_اینجارو نگاه کنین.پنج ثانیه بعد از شروعه.
تصویر ایمان بود که توی دستگاه بود و حالش کاملا خوب بود تا اینکه یهو همه چی قطع شد و برفک ظاهر شد.درست ۱۰ ثانیه بعد نزدیک به خاموش شدن دستگاه بدن ایمان خونی بود و لباساش پاره.
توی این چند ثانیه چطور این اتفاق افتاده بود...شوکه شده بودم.زیرلب گفتم
_چطور ممکنه...
ریما رو به من گفت
_مینو زود بیا اینجا.
سریع با قدمای بلند رفتم بالا سر ایمان.ریما گفت
_بهوشه میخواد با تو حرف بزنه.
نگران نگاهش کردم و گفتم
_خوبی؟
همزمان با ایمان هم سوال منو تکرار کرد.گفتم
_چه اتفاقی افتاد؟
دوباره ایمان همزمان با من حرفمو گفت و هرچیزی که بعدش گفتمو تکرار میکرد...
ینی دستگاه کار کرد؟اون تونست تو زمان سفر کنه؟
دیدگاه ها (۳)

پارت۲

پارت۳

بچه ها رمان تکرار بی شباهت توی سایتی ک میگم گذاشته شده میتون...

رمان بعدی شهریورماه ۱۳۹۹تا اون موقع اوقاتتون خوش و بی نظیر♡

بیب من برمیگردمپارت : 67_ جنی نگران نشو خودم تا یکی دوساعته ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 51ویو ات*ات. بهتره بگردم خونه*توی مغز...

part 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط